كتاب «از
پاريس تا آكروپوليس» داستان واقعي دو سفر من است. سفر اول به كشور فرانسه و سفر
دوم به كشور يونان.
انگار بارها و
بارها پشت آن ميز چوبي در كافهاي در يونان مينشينم و بارها و بارها بوي خوش
قهوه را حس ميكنم. اولين بار كه فكر چاپ كتابي به ذهنم رسيد، در شهر آتن بود.
در يك كافه نشسته بودم قهوه مينوشيدم و خاطراتم را مينوشتم.
در آغاز اين سفر
كه از پاريس آغاز شد، در يك كافه كوچك در يكي از خيابانهاي فرعي پاريس نشسته
بودم. حال و هواي اين كافه مرا ياد مارگريت دوراس مياندازد. در پاريس بوي او
به مشامم ميرسد. چهرهاي از دوران پيرياش جلوي نظرم است. گم شدهاي دارد
ناپيدا كه او را لابهلاي كاغذهاي سفيد پر شده از حروف قلمش ميجويد. روح
مارگريت دوراس در فرانسه در پرواز است. به هر كافهاي كه مينگرم، او را
ميجويم.
در مركز فرهنگي
ژرژ پومپيدو كافههاي متعددي در كنار هم هستند پر از رفت و آمد. گروه ما شامل
17 دانشجو بود كه مشغول طراحي پوستري براي بيستمين دوره مسابقه بينالمللي شمون
بوديم. آثار را براي برگزاركنندههاي اين مسابقه در فرانسه ارسال کردیم و با
پذيرش آنها و دريافت دعوتنامه بود كه رهسپار فرانسه شديم و بعد از آن هم من
تنها عازم يونان شدم.
در مركز جزيره
ايتاكي در يونان محوطه رستورانها و كافههاست. در فضاي خارجي اين مكانها
تلويزيون نصب شده است. در رستورانها و كافهها جمعيت زيادي نشسته يا ايستاده
مشغول تماشاي فوتبال از تلويزيون بودند، در اينجا رستورانها و كافهها همه در
خيابانها و پيادهروها برپاست و تقريبا هيچكس داخل محوطه سرپوشيده نمينشيند.
بهانه سفر يونان
حضور در ورك شاپ گرافيكي به دعوت موسسه هنري ديزاين شاپ بود.
در كافهاي نزديك
هتل هنگام صرف شام با سه دختر يكي اهل يونان و دو دختر تركيهاي كه اهل معماري
و گرافيك بودند، هم صحبت شدم. در كافه هم صحبت شدن با افرادي از ملل مختلف جالب
و تماشايي است. تنها زباني كه همه اينجا با آن آشنا هستند، انگليسي است. قرار
است بعد از پايان ورك شاپ سفري به آتن داشته باشم.
در لابي هتل
نشستهام و مينويسم روبهروي خليج. بوي قهوه در فضا پيچيده. ديشب تا ساعت دو
بامداد در كافه بودم و با دو دختر گپ ميزدم و برايشان گفتم كه نوع مكالمه ما
جالب است، چرا كه در ايران وقتي چند دختر با هم گپ ميزنند، صحبت از هر كجا
آغاز شود، حتما به موضوع روابط شخصي خواهد كشيد!
در جزيره ايتاكي
كافههايي را ديدم كه فقط پيرمردها در آن حاضر بودند، راجع به اين كافهها پرس
و جو كردم، گويا در قديم رسم نبوده كه زنها زياد از خانه بيرون روند و فقط
مردها و پيرمردها براي گردش بيرون ميرفتند. حالا ديگر چنين رسمي وجود ندارد.
هنوز هم كافههايي هستند كه مخصوص مردهاست.
علامت مردمان
يونان اين است كه هميشه يك ليوان قهوه سرد همراه خود دارند.
در كافههاي يونان
قهوه فراپه سفارش ميدهم؛ چرا كه سعي ميكنم تا اينجا هستم مثل آنها زندگي كنم.
آتن شهر زندهاي
است، كافهها از شب تا صبح باز هستند و مشتري دارند. خيابانهايي كه صبحها
ساكت و مردهاند، در ساعت 12 شب چنان پرشور و هيجان هستند كه باورش مشكل است.
روز بازگشت به
ايران است. مردم در كافه نشستهاند و گپ ميزنند و سيگار ميكشند. همين روز بود
كه به ذهنم رسيد سفرنامه فرانسه و يونان را به صورت كتابي چاپ كنم؛ «از پاريس
تا آكروپوليس».
سحر عشقيثاني
روزنامه شرق
·
شماره 1351
·
یک شنبه, 3 مهر 1390
·
2011 25
September
·
٢٧ شوّال ١٤٣
|